مردی ز بادِ حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست
آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدونِ سپر خواست.
□
ابری رسید پیچانپیچان
چون خِنگِ یالش آتش، بردشت.
برقی جهید و موکبِ باران
از دشتِ تشنه، تازان بگذشت.
□
آن پوکتپه، نالاننالان
لرزید و پاگشاد و فروریخت
و آن شوخبوته، پُرتپش از شوق،
پیچید و با بهار درآمیخت.
□
پرچینِ یاوهمانده شکوفید
و آن طبلِ پُرغریو فروکاست.
مردی ز بادِ حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست
احمد شاملو ۱۳۳۸
از عصر که این شعرو خوندم فکرم درگیرشه. و این مدام تکرار میشه برام تفسیر محتوا ، تفسیر فرم : عزیمت درست! و....
چقدر سوال دارم ... سوالایی که جوابشونو پیدا نمیکنم یا اگه به چیزیم برسم هیچوقت نمیفهمم چی درسته چی درست نیست. منی که خیلی چیزارو نمیدونم.لعنت به من.
162 :ته تتوس...برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 123