367 : خانم دَلُوِی،ویرجینیاوولف،فرزانه طاهری،نشر نیلوفر

ساخت وبلاگ

خب خب من اومدم. امروزم ساعت چهارنیم بیدار شدم .اینجوری خیلی خوبه یعنی روزایی که باشگاه ندارم که اصلا عالیه برام هم میخوابم کامل هم انگار انرژی و زمان بیشتری دارم. روزایی که میرم باشگاه خیلی خسته میشم بعدش اما امروز که حموم کردم سعی کردم نخوابم و کتاب خانم دلوی رو دست گرفتم یه ذره از خود داستان مونده بود که تموم شد حالا الان پیشگفتار بردشاو و پاولووسکی که بر این کتاب نوشتن مونده و چند تا نکته ی تهش در مورد کتاب که خب خوندنشون خیلی مهمه و بعد اینجا میرم سراغش.

بزارین از کتاب بگم حالا که تموم شده. از 9 تیر که شروعش کردم تا الان میدونم خیلی طولانی شد و نمیدونم چرا. بعضی کتابا برام اینجوری میشن ولی واقعا لذت بردم نه لذت به معنیه خوشی فقط، یه جاهاییش کلافه میشدم. یه جاهاییش نمیفهمیدم بر میگشتم عقب و دوباره میخوندم ، یه جاهاییش رو اعصابم بود یه جاهاییش حتی دیگه نمیخواستم ادامش بدم یه جاهاییشم احساس میکردم اون شخصیت داستانو درک میکنم. بیشتر بخش کیف کردن ازشم به خاطر بودن همینا بود. بودن این چیزا ، مثل زندگی بود... .شاید مسخره باشه حرفم اما باهاش زندگی کردم . یعنی الان که بر میگردم عقب احساس میکنم از صبحی که کلاریسا گفت گلهارو خودش میخره برای مهمونی تا شب که با حرف پیتروالش تموم شد انگار من از سر گذروندم. مثل یه فیلم تمام اتفاقهاش جلوی چشممه و زندست. چقدر لذت بخش این کتابهایی که اینجوری میشن احساس میکنم دوزار اومده روم :) این که یه زندگیه دیگه رو زندگی کنی جذابه . انگار تو لندن بودم : دی . میشه منو یکی ببره لندن :) .فقط میخوام تمومش کنمو بعد ریلکس یه روزو بزارم برای فکر کردن بهش به داستان به شخصیت ها. فکر کنم به کلاریسا-پیتر والش-سپتیموس-رتزیا-دوشیزه کیلمن حتی سلی-الیزابت-ریچارد. وای دلم میخواد همرو بنویسم اما نمیدونم از کجاش باید شروع کرد. حرف زدن در موردش سخته .الان که تموم شده فکر میکنم باید بازم بخونم دلم میخواد که بخونم. اما نه نمیدونم. کلی از قسمت هایی که دوست داشتم عکس گرفتم تعدادشون خیلی شده. انتخاب کردن ازشون سخته شاید بعدا گذاشتمش الان میخوام مقدمه خود ویرجینیا وولف رو بزارم یه قسمتاییشو. آخ که چقدر دوسش دارم واقعا. باید فکر کنم وای مخم داره منفجر میشه. میدونم میدونم آخرم هیچی نمینویسم. اصلا این کتاب ، کتابی نیست که با یه بار خوندنش بشه حرفی زد بهتره سکوت اختیار کنمو برم اون پیشگفتار ها و نکته هارو بخونم. 

میگم اگه که ازم میپرسیدن :بعد از عکاسی دلت میخواست عمرتو برای چی بزاری ، میگفتم ادبیاتو نویسندگی. خیلی دوست داشتم میتونستم نویسنده شم. نه از این درپیتا ها :/  ولی سخته خیلی سخته. اصلا باید استعداد داشت. هرچند نویسنده نمیشم اما میتونم خواننده کتابای خوب که بشم حرفی در جهت امیدواری دادن به خودمان:/ 

قبلا نوشته بودم دلم میخواد ساز یاد بگیرم . خب مسلما تو این سن  ادم  موتزارت( موزارت - موتسارت :دی ) و باخ و بتهوون نمیشه همون در حدی که واسه خودت یه چیزی بلد باشی . در همین راستا چند وقت پیش مها سه تار داره بش گفتم بم یاد بده ببینم چجوریه و اینا. دیدم من واقعا استعداد ندارم :| تازه این سه تارو تارو که میگن آسونتره به نسبت. یعنی خب میدونی باید علاوه بر استعداد یه مشخصه های دیگه ایم داشت که باز من ندارم :/ اعصابم ندارم هی یادم بیفته این موضوع موقع یاد گرفتنو کار کردن. اینه که بازم ترجیح میدم عقب گرد کنمو شیک سعی کنم شنونده آثار برتر باشم.

خانم دَلُوِی،ویرجینیاوولف،فرزانه طاهری،نشر نیلوفر

خانم دَلُوِی،ویرجینیاوولف،فرزانه طاهری،نشر نیلوفر

خانم دَلُوِی،ویرجینیاوولف،فرزانه طاهری،نشر نیلوفر

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 144 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 4:15