به مسخ رسیدم. داستانی که قبلا خوندم. و با این حال میدونم تکراری نیست برام. خوندنش آزارم میده. و دردناکِ. گرگور، گرگور برام یک حشره نیست صرفا. حتی بار اولم که خوندم با این که کلا پرت بودمو کافکارو خیلی نمیشناختم و اولین کتابی بود که میخوندم ازش برام تلخ بود کاملا میتونستم احساس کنم زندگیشو رنجشو و اندوهشو تنهاییشو رانده شدنشو و و و این فکر که کسی میتونه اینجوری بنویس که خیلی چیزارو عمیق تجربه کرده باشه نمیدونم شایدم چرت میگم.تازه الا دقیق با جزئیات یادم نیست با این حال وقتی فکر میکنم بهش با این که با جزئیات نیست تمام بدنم واکنش نشون میده. میگذرم ازش الان آمادگیشو ندارم. ترجیح میدم مسخ رو ترجمه فرزانه طاهری رو که میخرم همراه با نوشته ی ناباکوف هست بخونم . نشر نیلوفر. ندارمش متاسفانه.
برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 119