1482 : اتمام کتاب مادام بوواری

ساخت وبلاگ

اگر دردهای ما میتوانست برای کسی فایده‌ای داشته باشد،میتوانستیم خودمان را با فکر فداکاری تسکین بدهیم!


دچار یکی از آن بحران هایی بود که جان آدمی یکپارچه همهٔ آنچه را که در درون دارد بی هیچ تمایزی بیرون میریزد، همچون اقیانوس که هنگام توفان از خزه های کناره تا شن های قعرش  را زیر ورو میکند.


مادام بوواری ، گوستاو فلوبر ، مهدی سحابی ، نشر مرکز



باورم نمیشه. تموم شد این کتاب. زیاد شکه نشدم از اتفاقات آخرش.

نمیدونم باید چی بگم. یه. زندگی بود تمامو کمال که البته شادی کمی‌توش پیدا میشد. انگار هرکاری میخواست انجام بده اشتباه بود به بنبست میرسید. شاید انتخابهاشم اشتباه بود. اعتماد کردن به ادما. چقدر از مردها توی این کتاب متنفر شدم. فکر‌منم ادم باید میل به پیشرفت بهت شدن داشته باشه. ام به اندازه نه مثل شارل که به کم خیلی کم قناعت میکنه و انگار هیچ اینده نگری هیچ جاه‌طلبی نداره و نه مثل اِما که ولع‌ داشت اما خودش کاری نمیکرد فقط کمبودهاشو انگار با احساساتش سعی میکرد پر کنه یا دنبال ادمی‌بود تا اونو به ارزوهاش برسونه. البته یه خورده شاید به نظر اغراق امیز میومد ولی خب خیلی میگم اگه خوشی هم وجود داشت اتفاق بدون ایرادی نبود یعنی ادم خوشحال نمیشد از اتفاق افتادنش یه تلخی داشت. 

همین دیگه. 

اصلا این کتابو خوندم بیش از پیش احساس میکنم دلم نمیخواد با هیچ ادمی ارتباط داشته باشم یعنی با هیچ مردی نه که همه بد باشن اما انگار نمیدونم انگار به نظرم خیلی باشکوه نیاد چیزی که شاید بچه تر که بودم بهش فکر میکردم. انگار که اگه عشقی باشه برای خود ادم باید باشه اینجوری به گند کشیده نمیشه. نهایتش اینه تموم بشه. دیگه ، دلم نمیخواد وابسته کسی باشم. ادم هیچی نباشه شایذ بهتر تا به کسی چنگ بندازه. البته همیشه ادمای خوبی شایذ هرکس شانسی داشته باشه تا باهاشون روبرو بشه ولی از این ادما توی این داستان نبود.اینم فهمیدم دور ما پر از ادمهایی ک بهمون لبخند میزنن حرف میزنند شاید به نظر دوست بیان اما اینا فقط نقاب پاش که برسه منفعت طلبی نقابپ از صورتشون میندازه. به عشق شاید دیگه اون حس خوب رو ندارم‌‌. حتی به اینده ی قشنگ با کسی‌. حس میکنم شاید همش دروغ باشه دوست تثداشتنو میتونم باور‌کنم. این که کسانی رو دوست دارم. اما عشق ...


بیخیال شاید الان موقعیت مناسب برای این چیزا نباشه. امروز کلی کار کردم از خودم راضیم. نه فقط پیاده وری صبح هارو نرفتم ولی غذا درست کردم لباسامو شستم از این معرقمو کار مردم چهار تا که دوتاش نصفه است دیگه کتابمو تموم کردم. زبانم یه پارراف خوندم ولی ناقص نصفه شد نتونستم جمله رو درست دقیق بگم فردادوبارع تلاشمو میکنم اگه نشه که باید باشه بعدا و برم سراغ متن بعدی. الانم میخوام عکسامو ببینم همچنان درگیر بعدشم بخوابم. دیگه  اصلا حوصله حرف زدنم نمیاد تا اینجا هم خیلی زور زدم واقعا اما حرفی ندارم. 

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 27 خرداد 1397 ساعت: 19:29