1916 : هیچ...

ساخت وبلاگ

کتاب نامه به پدر، نوشتهٔ فرانتس کافکا ، ترجمهٔ فرامرز بهزاد، نشر خوارزمی


تو با گفته هایت بی خیال ضربه میزدی، دلت برای هیچکس نمیسوخت، نه ضمن گفتن و نه بعد از آن . انسان در برابر تو پاک بی دفاع بود. 


من در حضور تو زبانم میگرفت، نوعی لکنت زبان پیدا میکردم ، تازه این هم برایت خیلی زیاد بود، و من دست آخر ناگریز به سکوت میشدم، در ابتدا شاید از روی کله شقی ولی بعد ها به این علت که در قبال تو نه توانائی فکر کردن را داشتم و نه توانایی حرف زدن را ، و چون تو در واقع تنها مربی من بودی ، این در همه جای زندگی ام تاثیر گذاشت. 


من در قبال تو اعتماد بنفسم را از دست داده بودم و در عوض آن، احساس تقصیری بیکران کسب کرده بودم. 


میترسد که این ننگ از خود او بیشتر عمر کند. 


نمیدونم چند روز که ننوشتم. زیاد درگیر نبودم کتابمو میخوندم یه فیلمی میدیدم و البته امروز در حال جمع کردن اتاق بودم. مجبور شدم میزمو جمع کنم خونمون سه روز روضه است. بهتره در موردش حرف نزنیم که اصلا حوصله آدمارو ندارم جاییم ندارم برم. اتاقم نگم که جمع کردنش با چقدر عذاب همراه بود اما تقریبا تموم شد اینقدر شلوغش میکنیم ما که بگذریم. خبری نیست. هنوز همونجوریم  میدونم باید خودمو از این وضعیت درارم اما خیلی این بار سخته سخت تر از همیشه کاش از پسش بر بیام. کاش این زمستون زودتر تموم بشه . از همه چی متنفرم


162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 6:01