1914 : پوچ

ساخت وبلاگ

فکر میکنی از صبح تا حالا چیکار کردم؟! هیچی. همش رو تخت  یا در حال کشتی گرفتن با مها که سعی داشت بلندم کنه. اگه بگم‌ حالم خوب نیست اما نمیدونم چمه باور میکنی؟؟ حالم خوب نیست و نمیدونم چمه و چیکار کنم. دلم میخواد بمیرم فقط. دلم میخواد نباشم چیزیو حس نکنم. مغزم انگار یخ زده حوصله فکر کردن ندارم که بخوام کتابمو بخونم یا دفترمو بنویسم. میدونی حوصله سختی ندارم فقط خسته ام از همه چی. هر از گاهی یه جای بدنم تیر میکشه. فقط یادآوری میکنه که هی هنوز زنده ای چرا تمومش نمیکنی؟ خواستم بکنم مشد حتی عرضه ی خودکشی هم ندارم. عرضه ی زندگی کردنم ندارم فقط احساس پوکی و پوچی میکنم. خالی خالی انگار تو یه خلاء ام. تو منو میفهمی؟ هیچ راه کاری نداره انگار باید تو این باتلاقی که گیر کردم دستو پا بزنم. احساس میکنم هیچ خوشی دیگه وجود نداره. احساس میکنم به یه بنبست رسیدم و حتی توان ندارم روی پاهام وایسم :( هیچکس منو نمیفهمه. بیش از همیشه احساس تنهایی میکنم دلم میخواد فقط گریه کنم اما با گریه هم آروم نمیشم. دلم میخواد خلاص شم از همه این حسا. پس کی دنیا به کام من میشه یه ذره؟ :( فکر کنم هیچوقت. من خیلی ضعیفم خیلی. احساس میکنم تا آخر عکر تو این خونه گیر کردم. از این خونه متنفرم از این زندگی که دارم از همه چی به خصوص از خودم اما فایده اش چیه هیچ کاری نمیتونم کنم. حتی نمیتونم بمیرم. لعنت به این زندگی. 

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 6:01