1914 : نصفه نیمه شایدم کمتر

ساخت وبلاگ

از دیشب تا حالا چیزی نگفتم چون حالم خوب نیست. خب خلاصه این که هیچ جا خونه خود ادم نمیشه. امروز وقت دکتر داشتم پیش روانشناسم. نمیخواستم برم چون حالم خوب نبود. حوصله نداشتم خواستم کنسل کنم نشد رفتم پیشش. اینقدر گریه کردم اصلا دست خودم نبود. اونجا مثل یه معبد شده مثل یه مکان خاص میتونی فقط حرف بزنی نمیفهمیدم چی میگم فقط اولش با این شروع شد که حالم خوب نیست. اونم باهام حرف زد درکم میکرد میگفت با خودت خیلی سخت گیری میگفت صفرو صدی میگفت گریه کردن اشکالی نداره چرا با خودت با یسری از احساسات دیگه ات روبرو نمیشی جای پس زدنشون میگفت باید به اعماق درونم بیشتر برم تا روبرو بشم و خیلی چیزای دیگه حالا از اون موقع که اومدم تو رخت خواب همش گریه میکنم فکر کنم تا یه هفته حالم بده دستم و قفسه سینه ام تیر میکشه. چیکارشون کنم. اه چرا حواسم پرت نمیشه. نوشتن فایده نداره بیخیالش شو. احساس میکنم از اولش که سال شروع شد از همون اواسط فروردین حالم خوب نیست احساس میکنم دیگه هرگز خوب نمیشم. پس آرامش که میگن کجاست چرا من پیداش نمیکنم؟ 

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 6:01