2741 : شاید کمی شرح حال

ساخت وبلاگ

امروز از همون صبحش دلبرو بهاری بود. الان که هوا از این نارنجی ابریاست. من که اولش نفهمیدم گرم هوا ، لباسم گرم بود واسه بیرون رفتن ولی خب تا ظهر رسیدم خونه بابابزرگم دیگه الانام با بابا اومدیم خونه. بالاخره لباسمو خریدم. راحتم پیدا کردم ولی کفشم مونده باید یه مشکی بخرم که گذاشتم مها بیاد با هم بریم. باورم نمیشه سه روز دیگه عروسی بالاخره. روحیه امون شاد میشه یه کم چی بود همش عزا عزا. لباس مشکی تو کمدم تا دلت بخواد دارم :/ کاش زودتر بهار بیاد واقعا دلم تنگ. الان که هوا حالوهوای عیدو داره اینقدر ذوق مرگم که نگو. سال جدید بیاد نو بشیم روحیه امون عوض بشه. چیه زمستون خشک و خاکستری یه خورده شهرمون سبز و رنگی بشه. 

امروز هیچ کار نکردم تا الان. یه ذره استراحت کنم بشینم پای درسم. کلیم کار دارم. یعنی میرسم؟ نمیخوام خواب عصرانه کنم هرجوری شده باید بیدار بمونم تا شب خوابم ببره و بتونم صبح زود بیدار بشم. 

روحیه ام کلی عوض شد زدم از خونه بیرون از بعد از سوختگیم اینجوری بیرون نرفته بودم که راه برمو بگردم. 

کتابا و منابع امو نوشتم یه لیست ۵۰ کتابه شد تقریبا. بعد فکر کن من فقط ۱۵ تاشو دارم از ۱۵ تا هم هفتاشو خوندم. میبینی چقدر عقبم. باید گزینش کنم از بینش که کدومهارو بخونم بهتره. استرس گرفتم که نتونم. باید واقعا وقتو هدر ندم اما استرس که میگیرما کلا نمیتونم کار کنم انگار چشمم بترسه از این همه تعداد و قفل کنه مغزم. ولی مهم نیست باید هرجور شده غلبه کنم. شاید برم رشت دیگه اصلا تهران نیام بشینم اونجا درس بخونم بکوب مگر این که واسه کتاب خریدن بیام و برگردم. 

همین برم امروزو شروع کنم تا ده که میتونم کار کنم نمیخوام حتی یک دقیقه رو هم از دست بدم. یوهوووو خیلی هیجان زدم از اون کسل بودنو بی حالی در اومدم. از این که از اون وضع در اومدم خوشحالم واقعا. حالم داشت از خودم بهم میخورد. 

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 111 تاريخ : شنبه 19 بهمن 1398 ساعت: 23:46