2829 : آخرین روز سال

ساخت وبلاگ

هوا آفتابی بود اما یهو ابرهای سیاه کل آسمونو گرفتنو هوا سرد شد و بادو بارونی هست که میاد. منم پنجره رو بازکردمو خودمو گوله کردم زیر پتو تا گرم شمو کتابمو بخونم. نصفشو خوندمو نصفش مونده. چقد. خوب در مورد دوستی حرف میزنه چیزایی که من تا حالا بهشون فکر نکرده بودم یا دقتی نداشتم . و خیلی نثر به ظاهر ساده ای داشت و قابل فهم بود اما محتوا داشت واقعا و جای فکر روی حرفهایی که زده بود. 

این کتاب هم تموم شد و من خوشحالم که خوندمش. واقعا نیاز داشتم یه استپی بدم به خودم تا بتونم دوباره شروع کنم منظورم این کتابی که خوندم درسته از یکی از نویسنده ها و فلاسفه هست اما اونجوری نیست که کسی بررسی کرده باشه کاری که کرده رو. امیدوارم منظورمو درست فهمونده باشم این که تو خوده اثر رو بخونی خب برای من لذت بخش تره ولی بازهم در مرحله بعد به اونها هم علاقه دارم که یجورایی تاریخ فلسفه هستند.

 

الان میرم حموم بعدش میام کتاب ماتیلدارو شروع میکنم و زبان در کنارش  . خب کتاب هم برای تقویت زبان هست وگرنه من اصلا خیلی وقت هست که دوتا کتاب رو همزمان نمیخونم اینم چون این کتاب رو تموم کردم زود شروع میکنم و ادامه شو از فردا شب یک ساعت قبل خواب وقت میذارم که تداخلی با برنامه ام نداشته باشه و هم اینکه حتما انجام بشه و ذوقمم برای اینه که میتونم بخونم و بهتر بشم به مرور چون ساده است و به هرحال هر کسی از یه جایی شروع میکنه و من هم عاشق خوندن کتابم و اگه این کتاب برای سن من نیست به خاطر سطح زبانم هست نه این که من هنوز علاقه مند باشم. خب بچه بودم چرا ولی دلم میخواست همون موقع میخوندمشون و زبانم خوب میشد به هرحال کاری ازم برنمیاد جز شروع کردن. 

باورم نمیشه سال ۹۹ شروع میشه فردا  . احساس میکنم هنوز آمادخ نیستم اما سال مهمی برام  خیلی مهم کاش برای همگی خوب باشه و این اتفاقهای بد متوقف بشن . 

 

کتاب در باب دوستی ، میشل دومنتنی ، لاله قدکپور ، نشر گمان

 

برای پی افکندن تنها یک دوستی مانند این ، چندان چیز باید کنار هم جور شوند که شاید دو یا سه قرن یک بار هم کسی را بخت آن پیش نیاید. 

 

دوستی جان مان را فرا میگیرد و گرم میکند ، نه کم و نه بیش، بل آهسته و پیوسته. همه نرمی و همواری ، که هیچ نمیگزد و نمیخراشد. افزون بر این عشق چیزی نیست جز میلی بی مهار که مارا پی آنچه از ما می گریزد می کشاند  .

چرا که او او بود ، چرا که من من بودم...

 

نا شناخته نیرویی بود وصف ناپذیر و سرنوشت ساز که عقد این دوستی را بست . پیش از آنکه یکدیگر را ببینیم ، همدیگر را می جستیم ، و آنچه هر یک درباره ی دیگری می شنیدیم بر ذهن‌ ما اثری داشت که از درک فهم آن گزارش ها در میگذشت. مگر آسمان چنان خواسته بود که ما ، هریک همین که نام آن دیگری را شناختیم ، گویی در اغوش هم افتادیم. 

 

​​​​​​​

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 5 فروردين 1399 ساعت: 8:44