3558 : حال این روزها

ساخت وبلاگ

بزار بهت بگم حال این روزهامو هرچند که شاید تکراری باشه به شدت دچار آشوبم و آشفته هستم. متلاطمم. نمیدونم چجوری باید بگم. غمگینم. احساس میکنم هیچی نیستم. تمام زحماتم هیچ بوده. تمام دستاورد هام بیهوده بوده. احساس میکنم توی عمر ۲۷-۲۸ ساله ام هیچ کاری نکرده ام احساس میکنم خیلی عقبم احساس میکنم هیچی نیستم هیچ جا نیستم. نمیدونم دیگه چجوری باید بگم احساس میکنم به چیزهایی که میخوام و دوست دارم نمیرسم یا شرایطشو ندارم یا تواناییشو و یا بلد نیستم و نمیدونم بقیه چطور تونستن اینقدر خوب باشن؟ انگار توی زندگیم دقیقا در این لحظه روی نقطه صفر صفر صفر هستم. حس خیلی بدی. حس بی وجودی دارم. بی ارزشی. انگار هیچ توانمندی ندارم. نمیدونم برای چی باید بجنگم. آیا هنوز باید بجنگم؟ آیا هنوز امیدی هست؟ راهی هست؟ اصلا من میتونم؟ همه چیز بهم میگه نه. شایدم من احمقم اما من نمیخوام بیهوده زندگی کنم اما این چیزی هست که دقیقا الان دچارشم. و این درد داره برام. خیلی خیلی درد داره. من با خودم دارم میجنگم با این حس که نباید بمیرم. باید ادامه بدم که باید هنوز بجنگم که باید به آرزوهام فکر کنم. که باید ادامه بدم. که به ته خط نرسیدم. اما سخته خیلی سخته. حالم داره بهم میخوره. از همه چی.  از همه چی. از مسیری که انتخاب کردم میترسم. میترسم تو این همشکست بخورم اشتباه باشه و من باز هیچ باشم. چند سال طول میکشه؟ حقیقتا دلم میخواد بمیرم و مرگ راحتی داشته باشم. اما حتی این آرزو هم برآورده نمیشه. نمیدونم چی میشه من دارم زبان میخونم زبانمو قوی میکنم و دارم فلسفه رو دوباره میخونم چون میخوام کنکور ارشد فلسفه بدم باز بی این که بدونم ایا امسال رتبه ام بهتر میشه یا نه. باید بهتر بشه به هر قیمتی. حالا فرض رو بر این بگیریم من رفتم دانشگاه ایا همونجوری هست که باید باشه؟؟؟ نمیدونم نمیدونم

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت: 4:11