258 : سیزدهمین یکشنبه ی ترم آخر

ساخت وبلاگ

خب امروز امروز امروز

دیگه هفته های اخره. عکسام رو استاد تائید کردن.اونیم که فکر میکردم نبود یعنی اشکالی نداشت . فردا میخوام از استاد سوال بپرسم به امید این که لال نشم نه مییتونم هرچند که اولش درست نمیگم اما مهم اینه میگم آورین مائده .همچینم لال نیستما سر کنفرانسم که خوب حرف زدم نمیدونم تو بحث نمیتونم شرکت کنم چیه جریانش کلا خوشم میاد شنونده باشم هرچند یه دلیلی هست تو این زمینه  که میدونم اما کاری ازم بر نمیاد :/ -__- .کاش میشد از اول میرفتم سر کلاسا میشستم آخ چه کیفی میداد خب من تازه دارم راه میفتم ستم نیست همه چی تموم شه :( همیشه همین بود از یه جایی به بعد عادت دارم به این که باید خودم یاد بگیرم از پس خودم بر بیام این که من میمونمو وقایع .اما هنوز که هنوزه عادت نکردم بش. سخته خیلی سخته.

 بحث سره کتاب بود بعدش نمیدونم چی شد. یه جا استاد ازم پرسید کتاب چی میخونی الان؟ گفتم همین هدایت درباره ی هدایت حالا اسمش یادم نمیومد :/ حالا دو مین پیششم حرف زده شده بود راجع بهش :) بعدش گفتم اینو میخونم ولی استاد من کافکارو بیشتر دوست دارم استاد گفت کافکا مهمتره اما صادق هدایت رو بیشتر دوست دارم من.من گفتم نمیدونم شاید هنوز کل کتابو نخوندم من واسه همین همچین حسی ندارم. استاد گفت مثل این که سانتاگ بزگتره اما من مادرمو بیشتر دوست دارم! حرفی نزدم دیگه اما فهمیدم منظورش اونی نیست که من فکر کردم .ناخودآگاه یاد این حرفش افتادم که قبلا گفته بودن کسی که به رحم خودش احترام نذاره  هرکاری ازش بر میاد کسی که کشور خودش براش مهم نباشه و بهش احترام نذاره دیگه نباید توقعی داشت ازش. و نتیجه این که صادق هدایت چون از کشور خودمه و مال اینجاست باید بیشتر مهم باشه برام و دوسش داشته باشم هر چقدر که کافکا مهمتر و بزرگتر باشه. جایگاه هدایت با همین حرف برام تغییر کرد. کاش میتونستم مثل بقیه حرفامو بگم نظر بدم اینطوری اگه چیزیو اشتباه بفهمم یا اصلا نفهمم خودم که اشتباست فکرم استاد بم میگفت. چه فایده تموم شد دیگه و من فکر نکنم کسی دیگه ای باشه اگه چیزیو اشتباه کنم بم بگه درستشو. دلم نمیخواد مثل میم فرزانه بشم که از خودم راضی نباشم. اعتماد بنفسو دارین. حالا نه اونجوری پیش خودم فقط حداقل . حالا باید چیکار کنم وقتی نمیدونم و نمیفهمم چیزایی که اشتباهن رو ؟؟ بعضی وقتا میدونی و عمل نمیکنی یه چیزه . حماقت خودته. بعضی وقتا نمیدونی که نمیدونی. من از این میترسم .از این که نمیدونم چیو نمیدونم و نمیدونم چی اشتباست؟ کدوم فکرم کدوم اعتقادم کدوم حرفم کدوم عملم و ... هرچند که بهتر شدم اما دلم میخواست میتونستم حرف بزنم .اگه مثلا دوره دوره 50 سال پیش بود نامه مینوشتم خزئبالت مغزمو حالا نه چرتو پرتا همین چیزای اساسی همین سوالا و حرفایی که بچه ها از استاد میپرسن. همین نظراتشون راجع به وقایع یا کتابها. تو این دوره ی تکنولوژی مسخره باید بلد باشی چشم تو چشم بگی. نه همون نوشتنشم نه که آنلاینه فرقی نداره برای من :/ اصلا تو این دوره بگی من نظراتمو میشه مجازی و به صورت مستقیم نگم؟ نامه بنویسم. مسخره نیست؟ مثلا چی میشد دوره دوره نامه بود نه چی میشد؟ نوشتن آسون تره دیگه خدایی . نگین که اینم اشتباه میگم حداقل برا من آسون تره. وای خل شدم فکر کنم. فعلا که مال این دورم و فعلا که به آخرش نزدیک شدیم و من ... حیف :( .


من همیشه خودمو گول میزنم. فرار میکنم فرار میکنم و فرار میکنم مدام و مدام و مدام. دلم میخواد قبول کنم اما ادما تاوان حماقتاشونو میدن منم همینطور. همیشه نَفیِش میکنی و میگی اینجوری  نیست. میگی نمیخوای . میگی مهم نیست میگی و میگی و میگی .اما همه چیز متفاوته .همه چیز .زبون یه چیزه درون یه چیز. هرچند حتی اگه اونی که درونه از زبون بیرون نیاد حتما از چشما سرریز میکنه .بی برو برگرد. اونجاست که لو میری. چرت نوشت..

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 143 تاريخ : جمعه 29 ارديبهشت 1396 ساعت: 1:30